معرفی کتاب “مغازه خودکشی” از ژان تولی
- رضا فتحیفرد
مشخصات کتاب:
- عنوان کتاب: مغازه خودکشی
- موضوع/ ژانر: رمان خارجی/ کمدی سیاه
- نویسنده: ژان تولی
- زبان: فرانسوی
- سال نشر: ۲۰۰۷
- مترجم: احسان کرم ویسی
- رده سنی: بزرگسال
- انتشارات: چشمه
- تعداد جلد: ۱
- قطع: رقعی
- تعداد صفحات: ۱۱۴
مغازه خودکشی (The Suicide Shop) یکی از معروفترین کتابهای کمدی سیاه محسوب میشه که در سالِ ۲۰۰۷ توسط ژان تولی (نویسنده و فیلم نامه نویس فرانسوی) نوشته و چاپ میشه. این رمان تاکنون به بیش از ۲۰ زبان از جمله زبان فارسی ترجمه شده.
یکی از بهترین ترجمههای فارسی این کتاب توسط احسان کرم ویسی در نشر چشمه به چاپ رسیده که البته ممکنه کمی هم سانسور شده باشه! پس میتونید روی خوندن نسخه انگلیسی کتاب هم حساب باز کنید.
درباره رمان مغازه خودکشی
مغازه خودکشی؛ یه فانتزی سیاهِ تکاندهنده و هجوی تمام عیار درباره مرگ و امید
کتاب مغازه خودکشی درباره یه فروشگاه منحصر به فرده که ابزار و تجهیزات خودکشی میفروشه. طناب دار، انواع تفنگ، انواع سم و ویروسهای کشنده، شمشیر و تیغ رگزنی و کلی خنزرپنزر دیگه که توی ارائه خدمتِ خودکشی! به مشتریاش کمک میکنه.
شعار این فروشگاه هم که بر سر در مغازه و بستهبندی محصولاتش نوشته شده اینه:
“اگر در زندگی شکست خوردهاید، لااقل در مرگتان موفق باشید!”
اما چرا فروشگاهی با نام “مغازه خودکشی” وجود داره؟
مغازه خودکشی به زمان و مکان مشخصی مربوط نمیشه، داستان مردم شهری رو روایت میکنه که هیچ کجای داستان از اون اسمی برده نمیشه. ولی احتمالا مربوط به زمان آینده (نسبت به زمان نگارش داستان) هستش، جایی که کره زمین دچار تغییرات اقلیمی گسترده شده، هیچ گلی رشد نمیکنه و هوا بسیار بده.
داستان مغازه خودکشی مربوط به دورانیست که افسردگی و غم در دل مردمانش رخنه کرده و مردم امیدی به زندگی ندارند. زمانی که مردم ناامید و سرگردان به دنبال رهایی از این زندگی عذاب آور و سخت هستند. اونها به شدت افسرده هستند و برای زندگی کردن و تلاش کردن هیچ انگیزهای ندارند.
در این شهر غمزده، مردم برای پایان دادن به زندگی تلخ خودشون به مغازه خودکشی میان که توسط یه خانواده ۴ نفره به صورت خانوادگی که از شغل اجدادیشان است اداره میشه.
تفریح اینجاست! در مغازه خودکشی…
خانوادهای که هرگز لبخند نمیزنه و همیشه به نیمه خالی لیوان نگاه میکنند و بدیها و بدبختیهای زندگی رو میبینن.
“آخه چه دلیلی داره توی این دنیای نکبت لبخند زد؟؟” (دیالوگی از پدر خانواده)
این خانواده توی این شرایط سخت و اسفناک، خودشون رو قوی نگه داشتن تا بتونن به مردم شهر برای نحوه خودکشی مشاوره بدن و بهشون روشهای مرگ تضمینی معرفی کنن و در نهایت لوازم خودکشی دلخواه مشتری رو بفروشن. و جالب اینکه بعد از خرید مشتری، به جای گفتن به امید دیدار، با اونها برای همیشه وداع میکنند!
این خانواده یک دختر و یک پسر بزرگتر دارد که هر دوی آنها نیز افسرده و غمگین هستند و در فروشگاه به پدر و مادرشان کمک میکنند. داستان تقریبا از جایی شروع میشه که سومین فرزندشون به دنیا میاد. پسر بچهای که کاملا با بقیه خانواده و مردم شهر فرق داره. روحیهای شاد و امیدوار به زندگی داره که همین موضوع باعث بروز اتفاقات و تغییراتی در روند داستان میشه.
این خانواده با تولد فرزند سوم خودشون؛ یعنی آلن رفته رفته دچار تغییرات اساسی شدند و کم کم روی نیمه پر لیوان تمرکز کردند و زندگیشون تغییرات مثبتی پیدا کرد.
نکته جالب درباره شخصیتهای داستان اینه که اسامی اونها از اسامی شخصیتهای معروف جهانه که با خودکشی به زندگیشون پایان دادن!
- میشیما پدر خانواده (یوکیو میشیما)
- لوکریز مادر خانواده (همسر یک سرباز رومی)
- ونسان پسر بزرگ خانواده (ونسان ونگوک)
- مرلین دختر خانواده (مرلین مونرو)
- آلن پسر خردسال خانواده (آلن تورینگ)
مغازه خودکشی؛ کتابی سرشار از زندگی
در سراسر کتاب مغازهی خودکشی میتوان حضور مرگ را احساس کرد. ژان تولی نویسنده مغازه خودکشی با نگاهی طنز به جنبههای تاریک زندگی انسان پرداخته و با مسائلی جدی مثل خودکشی، مرگ، تنهایی و مسائل زیست محیطی و … شوخی میکنه.
تولی برای ساختن امید به زندگی، از نبردی نمادین و مملو از شوخیهای ظریف در داستانش استفاده کرده که در نهایت قراره خواننده رو میخکوب کنه.
دیالوگها و رفتارهای شخصیتهای داستان بسیار برایمان آشناست. به ما سختگیریهای بیمورد زندگی رو یادآور میشه. به ما نشون میده باید از شکستها درس گرفت و از آنها پلی به سوی موفقیت ساخت.
کتاب «مغازه خودکشی»؛ یک اثر کلاسیک جاودان
داستان خیلی خوب و منسجم شروع میشه. در اواخر کمی افت میکنه و با پایانی شوکه کننده و دور از انتظار تمام میشه. اگه اسپویل نشه باید بگم که فرزند سوم خانواده که ظاهری شاد داشته در واقع غمگینترین کاراکتر قصهس! و در پایانِ داستان، خودِ واقعیش رو نشون میده. بیشتر نمیگم که جذابیت داستان براتون حفظ بشه.
کتاب مغازه خودکشی برای چه کسانی مناسب و مفید است؟
اگه به خوندن کتاب داستان با ژانر دارک کمدی علاقه دارید، اگه داستان خوب با فضای فانتزی و تخیلی دوست دارید، حتما به این کتاب علاقهمند خواهید شد!
اگه یه تصویر سرد و غمگینی از زندگی خودتون و اطرافتون سراغ دارید، این کتاب احتمالا باعث بشه شادی رو بیشتر به زندگیتون راه بدید. از این کتاب یاد میگیریم امید داشته باشیم. مثبت فکر کنیم. حرفهای زیبا بزنیم. به همدیگه توی سختیها کمک کنیم و …
مغازه خودکشی به ما میگه که زندگی با وجود تمام سختیها میتونه همچنان زیبا باشه. در واقع این خود ما هستیم که انتخاب میکنیم چه چیزی را ببینیم، چه چیزی را بشنویم و چه کاری را انجام دهیم.
“واقعا چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی، یه چراغ روشن نمیکنیم؟!” (دیالوگی از آلن پسر خانواده)
مغازه خودکشی کتابیه درباره جدال مرگ و امید. به کسانی که دنبال پایان باور نکردنی و متفاوت کتاب هستند، بسیار توصیه میشه. کسانی که از زندگی کردن ناامید هستند حتما بخونن. اگر فردی ناامید در اطرافتون میشناسید، با هدیه دادن این کتاب بهشون، زندگیشون رو نجات بدید.
کتاب خیلی عمیقی نیست ولی حتما ارزش یکبار خوندن رو داره. کمدیِ سیاهِ دوست داشتنی که حال آدم رو میتونه تو شرایط سخت بهتر کنه. شاید برای درمان افسردگی هم خوب باشه.
کتاب صوتی مغازه خودکشی
خود کتاب متنی مغازه خودکشی همونطور که توی مشخصاتش نوشتم، ۱۱۴ صفحه در قطع رقعی هستش. یه کتاب جمع و جور! اگه از اونها هستید که ممکنه یه روز کامل کتاب بخونه، احتمالا یه روزه تمومش کنید.
اما هوتن شکیبا از طریق استدیو رادیو گوشه، این داستان رو طی ۳ ساعت برامون روایت میکنه. به خاطر صدای گیرای هوتن، این کتاب جزو کتابهای صوتیای هست که به نسخه متنیش ترجیح میدم. میتونید از اپلیکیشن فیدیبو تهیه کنید.
اتفاقا فیدیبو به خاطر سالگرد تولدش، تخفیفهای خیلی خوبی روی کتابهای متنی و صوتی گذاشته. همچنین تخفیف ۷۰ درصدی برای عضویت و اشتراک ۶ ماهه ویژه خودش یعنی فیدی پلاس فعال هستش.
انیمیشن مغازه خودکشی
فیلم سینمایی انیمیشن مغازه خودکشی برگرفته از همین کتاب در سال ۲۰۱۲ یعنی ۵ سال بعد از چاپ نخست رمان، به کارگردانی پاتریس لکونت ساخته شده که میتونید از وبسایت نماشا از این لینک تماشا کنید.
این فیلم کمدی موزیکال هست که حدود یه ساعت زمانش هست. اینم تصویری از نمای مغازه خودکشی توی فیلم هست!
اگه دوست دارید خودتون تصویرسازی کنید، فیلم رو بعدا ببینید. وگرنه که اول فیلم رو ببینید بعد رمان رو بخونید. قطعا که متن کتاب جزئیات و حواشی بیشتری رو بهتون میده.
توی انیمیشن بعضی چیزا رو تغییر دادن و یکیش پایان داستانه. همچنین خیلی از چیزای مهم رو حذف کردن که کمی ممکنه از جذابیتش کم کنه.
فیلم مرتبط با خودکشی:
- فیلم سینمایی خودکشی ۱۲ نوجوان (تماشا در سایت آپارات با زیرنویس فارسی)
در بخشی از کتاب مغازهی خودکشی میخوانیم:
وقتی مغازه از مشتری خالی شد و سکوت شب، بار دیگر فرارسید، خانم تواچ به اتاق آلن رفت. روی صندلی نشست و خوابیدن پسرش را تماشا کرد. دستانش را روی سرش به هم وصل کرده بود، آرنجهای مثلثی روی شانهها و ترتیب دستهای لوکریس در هوا، به چشمی گنده روی بدن شبیه بود. مردمک سر خانم تواچ، رو به یکی از شانهها خم شده به پایین، به طرف صورت آلن، چرخیده بود، چهرۀ ظریفی که توسط هالهای احاطه شده بود و هر بخش آن از شادی زندگی دم میزد.
آیا روزی این مخترع دلیر دنیای جدید، غل و زنجیر میشود و خودش را در دریا غرق میکند؟ بینی کوچک و سربالایش، رایحۀ زندگی را نفس میکشید و خواب بهشت درخشان را میدید. او مانند یک پناهگاه امن، وسط دشتی از ملالت و خستگی بود. گردنش در گودی بالشت فرو رفته بود و با دیدن رؤیا لبانش را کمی تکان میداد. پلکهای پر مژهاش که به لطافت ماه بودند، بسته بودند و هر یک از اعضای او امیدی را نوید میداد که برای این دوره و زمانه بسیار نابهنگام بود.
پسرک که روزها رؤیای ذهن آدمها را میساخت، حالا صاف و زلال و معصوم به خواب رفته بود و خوشحالیاش را به اطراف پخش میکرد. او مانند افق زیبایی، همه را به سرزمینهای ناشناخته سوق میداد. پاهایش زیر پتو، انگار آمادۀ شرکت در یک مسابقۀ پرماجرا بود. بوی اتاقش… عطرهای کمی هستند که به اندازۀ رایحۀ کودکی با نشاط، خوشبو باشند. در خواب طرحهای معجزه آسایش را میریخت. آه، ذهن یک کودک همان جایی است که افسانهها خلق میشوند!
امشب ماه کمی بیشتر در رؤیایش میماند. خانم تواچ میایستد و موهای طلایی آلن را نوازش میکند. پسر چشمانش را باز میکند و به مادر لبخند میزند. سپس میچرخد و به خواب میرود. زندگی، در کنار او، همچون نواختن ویولن بود.
در بخشی دیگر از کتاب مغازهی خودکشی میخوانیم:
«مغازهی خودکشی بفرمایید.»
خانم تواچ که لباس سرخ خونی تن کرده بود. تلفن را برداشت و از تلفن کننده خواست گوشی را نگه دارد. «یک لحظه گوشی آقا» و باقی پول مشتری زنی را داد که قیافهاش از نگرانی کج شده بود. او با پاکتی که نشانی مغازهی خودکشی رویش بود مغازه را ترک کرد. روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود. «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.» لوکریس با مشتری خداحافظی کرد و دوباره گوشی را برداشت.
«الو؟ آه، موسیو چنگ شمایید؟! البته که به جا میآرم. امروز صبح طناب خریدید. این طور نیست؟ بله …؟ شما میخواید که ما …؟ نمیشنوم – احتمالا تلفن همراه مشتری آنتن نمیدهد – ما رو به تشییع جنازهتون دعوت کردید؟ آه. واقعا لطف کردیدا ولی کی میخواید انجامش بدید؟ آه … طناب دور گردنتونه؟ خب امروز که سهشنبه ست؛ فردا چهارشنبه، پس تشیع جنازهتون میوفته پنجشنبه دیگه» درسته؟ اجازه بدید از شوهرم بپرسم
به پشت مغازه رفت و داد زد: «میشیما! موسیو چنگ پشت تلفنه. سرایدار مجتمع مذاهب از یاد رفته … آرهه همون … ازمون میخواد که پنجشنبه تو خاک سپاریش شرکت کنیم. این همون روزی نیست که قراره بازاریاب شرکت مرگ آوران بیاد؟ آهان پس اون پنجشنبهی هفتهی بعده خیله خب.»
دوباره گوشی تلفن را برداشت: «الو؟ موسیو چنگ …؟ الو …؟» وقتی فهمید چه اتفاقی افتاده تلفن را قطع کرد. «هرچند طناب خیلی ابتداییه همیشه مؤثره. باید باز هم سفارش بدیم …» آه مرلین بیا ببینم.
مرلین تواچ هفده ساله شده بود. بیحوصله و شل و ول، با سینههای بزرگ و خجالتزده از اندام پرش، تیشرت تنگی به تن داشت که رویش این شعار نوشته شده بود: «زندگی میکشد.» خیلی خشک و بیرمق گردگیر را در دستانش گرفته بود و لبهی قفسهی تیغهایی را پاک میکرد که برای رگ زدن چیده شده بود. برخی از آنها زنگ زده بود. روی برچسب کنار آنها نوشته شده بود: «حتی اگر رگتان را عمیق نبرید، کزاز خواهید گرفت.»
مادر به دخترش گفت: «برو گلفروشی تریستان و ایزود و یه تاج گل بگیر. یادت باشه کوچیک بگیری. بهشون بگو روی کارت بنویسند برای «موسیو چنگ، مشتریمان از طرف مغازهی خودکشی». احتمالا چندتایی مستأجر از مجتمع میان و میگن از پسش براومد. واسهی ما تبلیغ خوبی میشه. یالا دیگه. معطل نکن. بعدش میتونی تاج گل رو به نگهبان جدید قبرستون بدی.»
صفحه اختصاصی "معرفی کتاب"